قرن بيست ويک چگونه تهديد ميشود؟
شمشاد  -زيميرو شمشاد -زيميرو

بود جه هاي نظامي جهان

 

جنك  و صلح از واژه هاي كهني است هميشه تاريخ همراه جوامع بشري بوده است. تاريخ بشر از آغاز تا كنون، بيشتر با خامه جنك نگارش يافته است.  به ندرت جامعه اي رامي توان يافت كه جنك را نيازموده و تلخ و شيرين شكست و پيروزي را نچشيده باشد.  بنابراين جنك جزء ذاتي تاريخ بشر است و در تمامي طول تاريخ وجود داشته است اما در دوره معاصر به علت رشد و پيشرفت تكنولوژي و توليد سلاح هاي پيشرفته اين موضوع ابعاد گسترده تري يافته است.  جنك هزينه هاي زيادي دارد كشورها چه در زمان جنك و چه در زمان صلح -كه در واقع دوره آمادگي دفاعي و يا تهاجمي كشورهاست - مبالغ زيادي را به مسائل نظامي اختصاص مي‌دهند. بنابراين سالانه ميلياردها دالر صرف هزينه هاي نظامي مي‌شود. اين موضوع به ويژه در كشورهاي توسعه نيافته فاجعه بزرگي است زيرا  درآمد اندك اين كشورها به جاي اينكه صرف توسعه اقتصادي اجتماعي و فرهنگي شود به ناچار در بخش نظامي هزينه مي‌شود.  به عنوان مثال براساس آمار سال ‪ ۲۰۰۴هزينه هاي نظامي در برخي از كشورها نسبت به درآمد ملي آنها حتي از آمريكا هم بيشتر بود. درحالي كه آمريكا تنها كمتر از ‪ ۴درصد خدمات اقتصادي خود را به بودجه نظامي اختصاص داده بود، سهم هزينه هاي جنگي و دفاعي در" اريتره " به بيش از ‪ ۱۹درصد و سهم " بوروندي " به حدود ‪۶درصد رسيد.  البته در اين مورد بايد بين هزينه هاي مربوط به دفاع ملي و هزينه هاي مربوط به تجارت بين‌المللي اسلحه تفاوت قائل شد.  زماني كه صحبت از سلاح مي‌شود ذهن انسان فوري به تسليحات كشتار  جمعي و انواع بمب سوق پيدا مي‌كند. ليكن در جهان ‪ ۷۰۰ميليون سلاح سبك (تفنك - كلت- مسلسل- نارنجك افكن ) وجود دارد كه خونين‌ترين جنك ها از كنگو (با ‪۳ميليون كشته ) تا روندا (با يك ميليون كشته ) به كمك همين سلاح هاي سبك صورت گرفته است .  نگاهي به آمارها در زمينه هزينه هاي نظامي نشان مي‌دهد قدرت هاي بزرك و بسياري از كشورهاي جهان سوم به ويژه كشورهايي كه در مناطق بحراني قرار دارند يا در نزديكي خود دشمنان سنتي دارند، رقم بالايي از توليد ناخالص داخلي خود را به هزينه هاي نظامي اختصاص مي‌دهند.  بنياد تحقيقات صلح بين‌المللي استكهلم  در گزارشي اعلام كرد كه هزينه هاي نظامي و تسليحاتي جهان در سال ‪ ۲۰۰۴ميلادي از يك ميليارد دلار فراتر رفته كه از اين مبلغ ‪ ۴۷درصد را آمريكا پرداخته است .  بنياد تحقيقات صلح در ادامه گزارش خود افزود: جنك عراق و اوضاع خاورميانه، مهم‌ترين نقش را درافزايش بودجه رقابتهاي تسليحاتي  جهان ايفا كرده است.

اين گزارش حاكي است: حجم هزينه هاي تسليحاتي سال ‪ ۲۰۰۴ميلادي ۶/۲درصد توليد جهان را تشكيل مي‌داد كه اين امر بدين معناست كه هرانسان ساكن كره زمين به طور متوسط ‪ ۳۲يورو در هزينه هاي نظامي جهان سهم داشته است . اهميت اين مساله زماني نمايان مي‌شود كه بدانيم درحال حاضر صدها ميليون نفر از جمعيت جهان - روزانه درآمدي كمتر از ‪ ۱دالر دارند.  بررسي‌ها نشان مي‌دهد كه از سال ‪ ۲۰۰۲ميلادي هزينه هاي تسليحاتي جهان سالانه حدود ‪ ۶درصد افزايش يافته و علت اصلي آن سرمايه گذاري زياد آمريكا براي مبارزه عليه تروريسم بخصوص اعزام نظاميان اين كشور به عراق و افغانستان است.  آمار نشان مي‌دهد كه در سال ‪ ۲۰۰۴ميلادي هزينه پنتاگون به بهانه مبارزه با تروريسم به تنهايي از هزينه نظامي تمام كشورهاي جهان سوم بالاتر رفته است.  در همين سال، مجموع درآمد بزرگترين كمپاني هاي تسليحاتي با توليد ناخالص ملي ‪ ۶۱كشور فقير جهان برابري مي‌كرد.  همچنين خاورميانه درميان تمام مناطق جهان بيشترين پول را صرف خريد تسليحات كرد.  به عنوان نمونه سوريه، يمن، اردن و اسرائيل بين ‪ ۷تا ‪ ۱۰درصد درآمد ناشي از مجموعه توليد خود را براي هزينه هاي تسليحاتي و نظامي  پرداختند.

در سال ‪ ۲۰۰۵ميلادي، معادل دو و نيم درصداز توليد ناخالص داخلي جهان به هزينه نظامي اختصاص يافته است.  نشريه "چيويلتاكاتوليكا " در اين‌باره نوشت: "كشورهايي كه داراي درآمد بالايي هستند هر ساله به طور متوسط ده برابر هزينه هاي توسعه و همكاري را صرف هزينه هاي نظامي مي‌كند. "  ايالات متحده آمريكا در راس كشورهايي قرار دارد كه در اين زمينه سرمايه گذاري مي‌كنند اين كشور در سال ‪ ۲۰۰۴ميلادي ‪ ۴۵۵ / ۳ميليارد دلار در اين بخش سرمايه گذاري كرد. سپس چين با ‪ ۱۶۱ /۱هند ‪، ۸۱/۸ روسيه ‪ ، ۶۶/۱فرانسه ‪ ۵۲/ ۲و انگلستان ‪ ۴۶ / ۲ميليارد دالر صرف هزينه هاي تسليحاتي كردند.  ايتاليا با ‪ ۳۴/۵ميليارد دالر در جايگاه نهم و عربستان سعودي با ‪۲۹/۱ ميليارد دالر در رتبه دهم قرار دارد.

هزينه هاي نظامي دنيا در سال ‪ ۲۰۰۶به ‪ ۱/۲تريليون دالر افزايش يافت. به گزارش موسسه بين‌المللي تحقيقات صلح در استكهلم، افزايش هزينه هاي نظامي آمريكا در عراق و افغانستان از جمله دلايل رشد
اين رقم در جهان است.
 نكته حائز اهميت اينكه پس از عمليات تروريستي ‪۱۱سپتامبر ‪ ۲۰۰۱هزينه هاي نظامي آمريكا به شدت افزايش يافت.  طرح سپر دفاع موشكي آمريكا و مخالفت شديد روسيه با آن نيز از جمله مسائلي است كه به رقابت تسليحاتي بين آمريكا و روسيه دامن مي‌زند. و به گفته برخي تحليلگران زمينه را براي آغاز دور تازه اي از   جنك سرد  و به تبع آن مسابقه تسليحاتي بين دو طرف آماده  مي سازد.

ايتاليا با ‪ ۲۹/۹ميليارد دالر از نظر هزينه‌هاي نظامي در رتبه هشتم و از نظر صادرات تسليحات در مكان هفتم جهان قرار دارد. آمريكا نيز با ‪ ۵۲۸/۸ميليارد دالر ، ‪ ۴۶درصد هزينه‌هاي تسليحاتي جهان را به خود اختصاص داده است .  روزنامه اونيره ايتاليا به نقل از گزارش سالانه موسسه بين‌المللي استكهلم ‪ Sipriدر خصوص هزينه‌هاي نظامي كشورها نوشت : جهان همواره بيشتر براي تسليحات هزينه مي‌كند.  هزينه‌هاي نظامي در سال ‪ ۲۰۰۶ميلادي ‪ ۳/۵درصد نسبت به سال قبل و ‪۳۷ درصد نسبت به‌سال ‪ ۱۹۹۷درسطح جهاني رشد كرده و به رقم ‪ ۱۲۰۴ميليارد دالر رسيده‌اند.  اين‌افزايش بيشتر بخاطرجنگ جهاني‌آمريكا عليه تروريسم و به‌دليل افزايش تسليحات چين (‪ ۴۹/۵ميليارد) كه براي نخستين بار از جاپان (‪ ۴۳/۷ميليارد) سبقت گرفته ، مي‌باشد. هزينه‌هاي نظامي آمريكا درسال ‪ ۲۰۰۶ميلادي به ‪ ۵۲۸/۷ميليارد دالر رسيد كه به تنهايي ‪ ۴۶درصد هزينه‌هاي نظامي جهاني را شامل مي‌شود. كشورهاي انگليس (‪ ۵۹/۲ميليارد) ، فرانسه  ،  ۵۳/۱چين و جاپان نيز بلافاصله پس از آمريكا در مكان‌هاي دوم تا پنجم قرار دارند.  اين پنج كشور به تنهايي ‪ ۸۳درصد كل بودجه تسليحاتي درجهان را هزينه كرده‌اند.  روسيه نيز با ‪ ۳۴/۷ميليارد در مكان هفتم و ايتاليا درمكان هشتم جاي گرفته است. هزينه‌هاي نظامي دراروپاي شرقي (‪ ۱۲درصد) نيز رشد داشته و دراروپاي غربي و آمريكاي مركزي كاهش يافته است.

كشورهاى مختلف جهان بيش از يك تريليارد (هزار ميليارد) دالر به ارتش هاى خود اختصاص دادند. مؤسسه بين المللى تحقيقات صلح در سوئد ن با انتشار گزارشى در مورد هزينه نظامى كشورهاى جهان در سال گذشته ميزان اين هزينه ها را بيش از هر سال ديگرى از زمان خاتمه جنگ سرد تخمين زده است كه از نظر ارزش واقعى و با محاسبه نرخ تورم تنها اندكى كمتر از بالاترين رقم طى بيست سال اخير است.
ارزش واقعى بودجه نظامى جهان در سال هاى ۱۹۸۷ و ،۱۹۸۸ كه از آن به عنوان اوج هزينه هاى نظامى در سال هاى اخير ياد مى شود، تنها حدود شش درصد بيش از حجم آن در سال گذشته بوده است.
در مقايسه با سال قبل از آن، هزينه هاى نظامى در سال ۲۰۰۴ بيش از ۶ درصد رشد كرد كه با نرخ رشد آن در دو سال قبل از آن، يعنى پس از حملات انتحارى يازدهم سپتامبر در آمريكا، تفاوت چندانى نداشته است.
يكى از علل افزايش هزينه ارتش هاى جهان ، كه به حدود يك تريليارد و سيصد و پنجاه ميليون دالر يعنى معادل ۲
درصد مجموع توليد ناخالص تمامى كشورها رسيد، افزايش بودجه نظامى ايالات متحده در راستاى اجراى سياست آن كشور در مبارزه با تروريسم عنوان شده است. براساس اين گزارش، دولت آمريكا از سال ۲۰۰۳ حدود ۲۳۸ ميليارد دالر به مبارزه با تروريسم اختصاص داده و به گفته نويسندگان اين گزارش، اين هزينه ها «در حال حاضر ابعادى خارق العاده يافته است.»  سهم بودجه نظامى آمريكا در جمع هزينه هاى نظامى جهان به حدود ۴۷ درصد و سهم بريتانيا و فرانسه هركدام به ۵ درصد مى رسد.
در مجموع، پانزده كشور بر روى هم معادل ۸۲ درصد همه بودجه نظامى جهان را به ارتش هاى خود اختصاص دادند.
بالا رفتن هزينه هاى نظامى هند و چين نيز از جمله عوامل ديگرى است كه به رشد سريع بودجه نظامى در جهان منجر شد. در همين گزارش آمده است كه احتمالاً هزينه هاى واقعى نظامى در جهان از ارقام اعلام شده بيشتر نيز بوده است. در سال هاى اخير، تشكيلات دفاعى بسيارى از كشورها بخش رو به گسترشى از فعاليت هاى رزمى خود، مانند آموزش هاى نظامى و خدمات تداركاتى را به شركت ها و مؤسسات ديگر واگذار مى كنند و هزينه آنها در اقلام بودجه نظامى طبقه بندى نمى شود.
تخمين زده مى شود كه حجم اين هزينه ها در خلال پانزده سال اخير دو برابر شده و به رقم يكصد ميليون دالر در سال هاي اخير رسيده باشد و انتظار مى رود تا سال ،۲۰۱۰ اين رقم دو برابر شود.
در مقايسه بين مناطق مختلف جهان، بيشترين افزايش در هزينه هاى نظامى در منطقه جنوب آسيا مشاهده شد كه عامل اصلى آن، رشد نوزده درصدى در بودجه نظامى هند بود كه واكنشى نسبت به وخامت روابط با پاكستان عامل آن توصيف شده است.  در مورد چين، گزارش مؤسسه بين المللى تحقيقات صلح بر اين نظر است كه ارقامى كه دولت آن كشور اعلام مى دارد به مراتب كمتر از هزينه واقعى نيروهاى مسلح آن كشور است.

به گفته نويسندگان اين گزارش، احتمالاً بودجه نظامى چين در سال گذشته به بيش از ۳۵ ميليارد دالر، يعنى حدود ۷۰ درصد بيش از رقم رسمى اعلام شده، بالغ شد. در سال هاى اخير، ارقام مربوط به تجارت اسلحه نيز بيشتر شده و يكصد شركت اصلى توليد كننده تسليحات ميزان فروش خود را در دو سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ حدود ۲۵ درصد افزايش دادند. ارزش تجارت اسلحه در سال ۲۰۰۴ هنوز در دست نيست اما ارقام مربوط به سال هاى ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ به ترتيب ۱۸۸ و ۲۳۶ ميليارد دالر گزارش شده است.
ايالات متحده به تنهايى مسؤول حدود ۶۳ درصد از تمام فروش جهانى تسليحات در سال ۲۰۰۳ بوده است.
منطقه خاورميانه همچنان از خريداران اصلى تسليحات است و بر هزينه هاى نظامى خود مى افزايد هرچند افزايش بودجه هاى نظامى در ساير كشورهاى جهان نيز به چشم مى خورد.

آمارى كه در كتاب گزارش "موازنه نظامى - ‪ "۲۰۰۷در لندن گردآورى شده، همچنين نشان مي‌دهد اسراييل ، ‪ ۹/۸ميليارد دالر براى مصارف نظامى در سال ‪ ۲۰۰۵اختصاص داده بود . بودجه سرانه نظامى اسراييل تقريبا برابر با آمريكا يا دو برابر بودجه سرانه نظامى در انگليس است.

بر پايه بخش ديگرى از اين گزارش تفصيلي، سرانه بودجه دفاعى ايران تقريبا نصف سرانه بودجه نظامى ‪ ۱۹۳دالرى كشورهاى حوزه خليج فارس و شمال آفريقا بوده است.

 قطر با هزينه‌كرد دو هزار و ‪  ۵۴۷دالر براى مصارف نظامى به ازاى هر شهروند خود بالاترين سرانه بودجه نظامى در كشورهاى حوزه خليج فارس را به خود اختصاص داده است. پس از قطر، كشورهاى كويت، امارات، عربستان و بحرين به ترتيب ‪،۱۸۸۵ ‪ ۹۶۰ ، ۹۹۹و ‪ ۷۲۶دالر سرانه هزينه نظامى داشته‌اند.  بودجه دفاعى ‪ ۲۵ميليارد دالرى عربستان در سال ‪ ۲۰۰۵ گزارش شده است.  آمريكا با بودجه نظامى ‪  ۴۹۵ميليارد دالرى خود همچنان بيشترين مبلغ را براى مصارف نظامى در جهان هزينه مي‌كند ، به گونه‌اى كه بودجه ارتش آن برابر با ‪ ۴۰درصد مجموع بودجه‌هاى نظامى تمام جهان بوده و دو برابر مجموع بودجه نظامى ديگر كشورهاى عضو ناتو مي‌باشد.  بودجه دفاعى انگليس نيز ‪  ۸۵۵دالر اعلام شده است كه دو برابر متوسط بودجه نظامى سرانه ديگر كشورهاى ناتو غير از آمريكا است.

در قاره اروپا فرانسه با بودجه نظامى ‪ ۵۳ميليارد دالرى پيشتاز بوده و كشورهاى انگليس، آلمان و ايتاليا به ترتيب با اختصاص ‪ ۳۸ ، ۵۲و ‪۳۱ ميليارد دالر براى مصارف دفاعى پس از فرانسه قرار دارند.

چالشهاي سلطه طلبي

 

اين وضع فقط 25 سال طول کشيد. ايالات متحده در فاصله ميان سال‌هاي 1967 و 1973 به سه دليل مواجه با مشکل شد: نخست آنکه اروپاي غربي و جاپان به آن اندازه قوي شدند که نه تنها مي‌توانستند به دفاع از بازارهاي خود برخيزند بلکه حتي به بخشي از بازار ايالات متحده هم دست انداختند. جاپان و اروپاي غربي در اين موقع از نظر اقتصادي و توان رقابت در بازار، تقريبا هم پاي ايالات متحده شده بودند، و اين مسئله مسلما پيامدهاي سياسي داشت.

دوم عبارت از انقلاب جهاني 1968 بود که بيشتر خوانندگان مانتلي ريويو به نوعي در آن شرکت داشتند. در اين سال چه اتفاق افتاد؟ در سال 1968 دو موضوع در سطح جهاني مطرح بود؛ موضوعاتي که در نقاط مختلف جهان به اشکال گوناگون تکرار مي‌شد. اول آنکه ما خواهان هژموني و سلطه‌ي ايالات متحده بر جهان نيستيم؛ دوم آنکه با توافق پنهاني شوروي براي ادامه اين سلطه موافق نيستيم. اين خواستها در همه جاي جهان به چشم مي خورد.  اين مسئله فقط مربوط به موضع گيري چين در مورد دو ابرقدرت نبود بلکه اکثريت مردم جهان بر اين عقيده بودند. نکته‌ي ديگري که در سال 1968 آشکار شد اين بود که "چپ قديم" که همه جا قدرت گرفته بود ـ احزاب کمونيست، احزاب سوسيال دموکرات و جنبش‌هاي آزاديبخش ملي ـ دنيا را تغيير نداده بودند و در اين زمينه مي‌بايست کاري مي‌شد. ديگر مطمئن نبوديم که مي‌شود به اين احزاب اعتماد کرد. اين مسئله بنيان ايدئولوژيک قرارداد يالتا را متزلزل کرد و اين مسئله بسيار پراهميت بود.

نکتهي سوم اين بود که ملت‌هايي در جهان بودند که موافق قرار و مدارهاي يالتا نبودند. اين کشورها در جهان سوم قرار داشتند و امپرياليسم حداقل در چهار نقطه از جهان سوم متحمل شکست‌هاي جدي شد.

يکي در چين، جايي که حزب کمونيست آن با سرپيچي از خواست استالين در سال 1948 شهر شانگهاي را که زير تسلط کومين تانگ بود به تصرف درآورد و بدين سان خاک اصلي چين را از زير سيطره و نفوذ ايالات متحده بيرون آورد. اين يک شکست اساسي براي ايالات متحده بود که تصميم به کنترول کشورهاي "پيراموني" داشت. دوم الجزيره و پيامدهاي آن به عنوان نمونه‌اي براي ديگر سرزمين‌هاي زيراستعمار بود. سپس کوبا که در حياط خلوت ايالات متحده قرار داشت.

و بالاخره ويتنام که نه فرانسه و نه ايالات متحده توانايي شکست مردم اش را نداشتند. شکست ايالات متحده در ويتنام چنان پراهميت بود که ساختار ژئوپليتيک جهان را از آن موقع به بعد تحت تاثير خود قرار داد.

واقعيت‌هاي سه گانه‌ي ظهور رقباي اقتصادي، انقلاب جهاني 1968 و اثرات آن روي شيوه ي تفکر مردم جهان و شکست ايالات متحده در ويتنام رويهم رفته نشان‌گر آغاز دوره افول ايالات متحده بود.  

هيئت حاکمه ايالات متحده به از دست رفتن سلطه‌ي جهاني اين کشور چگونه مي‌توانست برخورد کند؟ از آن هنگام (اوايل دهه 1970) تا امروز مشکل هيأت حاکمه آمريکا دست و پنجه نرم کردن با اين مسئله بوده است. در رويارويي با از دست رفتن سلطه‌ي جهاني آمريکا دو شيوه‌ي برخورد وجود داشته است؛ يکي سياستي بود که از دوره رياست جمهوري نيکسون تا پايان رياست جمهوري کلينتون ادامه داشت و شامل دوره‌ي رونالد ريگان و بوش اول هم مي شد.  همه‌ي اين روساي جمهور برخوردشان مشابه بود ـ کاربرد دستکشي مخملي که پنجه بوکسي زير آن پنهان شده بود.

اين رئيس جمهورها درصدد قانع کردن اروپاي غربي، ژاپن و ديگران به اين مسئله بودند که ايالات متحده مي‌تواند با آنها همکاري کند و آنها ميتوانند متحديني نيمه برابر باشند به شرط آنکه ايالات متحده نقش "رهبري" داشته باشد. کميسيون سه جانبه و اتحاديه هفت کشور صنعتي(جي 7) بر اين پايه قرار داشت. البته همه‌ي اين مجامع نقش متحدکننده‌ي کشورهاي مربوطه در برابر اتحاد شوروي را داشت.

شيوه دوم ريشه در به اصطلاح "توافق واشنگتن"  داشت که در سال‌هاي دهه ي 1980 شکل گرفت." توافق واشنگتن " چه مقوله‌اي است ؟ بايد يادآور شد که سال‌هاي دهه ي 1970 دوره‌اي بود که سازمان ملل متحد آن را دهه "توسعه" اعلام کرد.

فراموش نکنيم که اصطلاح فريب‌دهنده رايج در تمامي دهه‌هاي 1950 تا 1970 "توسعه‌گرايي" بود. همه اعلام مي‌کردند که کشورها ميتوانند توسعه پيدا کنند. چه ايالات متحده، چه شوروي و چه رهبران کشورهاي جهان سوم، همه ادعا داشتند که با سازماندهي صحيح دولت، کشورها مي‌توانند توسعه يابند. البته مدعيان اين نظريه بر سر اينکه دولت چگونه بايد سازمان داده شود با هم اختلاف داشتند، اما همه موافق بودند که اگر درست سازمان داده شود توسعه به دنبال خواهد آورد. ايدئولوژي اصلي اين بود که با کاربرد نوعي کنترل بر آنچه درون هر کشور مي‌گذرد ميتوان به توسعه دست يافت.

"توافق واشنگتن" عبارت از توافق در رها کردن اين برنامه و تبليغ عليه توسعه گرايي بود؛ برنامه اي که در واقع در آستانه‌ي سال‌هاي دهه‌ي 1980 آشکارا با شکست روبرو شده بود و بنابر اين همه حاضر به رها کردن آن بودند. آنچه جاي "توسعه‌گرائي" را گرفت چيزي بود که گلوباليسم يا "جهاني شدن" نام گرفت که در واقع به معناي گشودن تمامي مرزها و از ميان بردن تمام موانع از پيش پاي:

(الف) حرکت کالاها، و از آن مهمتر

 (ب) حرکت سرمايه؛ اما بدون

 (ج) حرکت آزاد نيروي کار.

 ايالات متحده مصمم به تحميل اين سياست‌ها بر جهان گرديد و با شدت هر چه تمام‌تر آغاز به اين کار کرد. کار سومي که پا به پاي اين شيوه "همکاري" کردند عبارت از آغاز فرايند ايجاد تفاهم ايدئولوژيک در شهر "داوس" بود. گردهمايي داوس را نبايد دست کم گرفت. ابتکار "داوس" کوششي براي فراهم ساختن مکاني جهت گردهمايي نخبگان جهان، از جمله روشنفکران "جهان سوم" و يک کاسه کردن و نزديک کردن دائم فعاليت سياسي اين نخبگان با هم بود.  در عين حال، اهداف و خواست‌هاي ايالات متحده در اين دوره سه شکل به خود مي‌گيرد: اول به راه انداختن يک ضدحمله، اين ضدحمله که نئوليبرال ها پشت آن بودند در سه جبهه صورت ميگرفت تا 1ـ سطح دستمزدها را در سطح جهان کاهش دهد؛ 2ـ هزينه انحصارات را کاهش دهد (با از ميان بردن قوانين حفظ محيط زيست و اجازه دادن به اين انحصارات به انتقال بار هزينه ها به دوش کشورهاي جهان سوم و مردم آمريکا)؛ و 3ـ کاهش ماليات انحصارات و در نتيجه قطع دولت رفاه (کمک دولت به آموزش،  صحت و حق بازنشستگي).

 نئوليبرال‌ها در هر سه جبهه فقط توانستند پيروزي‌هاي نسبي به دست آورند. هيچ يک از اين اهداف سه گانه به طور کامل پيروز نشد. همه موفقيت نسبي داشتند. اما هزينه[توليد] به هيچ رو نتوانست به سطح سال 1945 کاهش يابد. منحني هزينه ها بسيار بالا رفته بود. گرچه توانستند آن را کاهش دهند اما تا حال به ميزان سال 1945 نرسيده اند و دوباره بالا خواهند رفت.

هدف دوم پرداختن به تهديد نظامي بود. تهديد واقعي نسبت به قدرت نظامي ايالات متحده و آنچه هنوز هم هميشه آن را تکرار مي‌کنند و از اين رو اجازه دهيد آنها را باور کنيم، عبارت از گسترش سلاح هاي اتمي است. چرا که اگر هر کشور کوچکي سلاح اتمي داشته باشد، درگير شدن نظامي ايالات متحده با ديگران دچار مشکل خواهد شد. اين است مشکلي که کورياي شمالي اکنون ايجاد کرده است. کورياي شمالي، اگر آنچه روزنامه ها مي‌نويسند درست باشد، دو بمب اتمي دارد. اما همين دو بمب کافي است که همه چيز را دچار ناآرامي کند. هدف سوم ـ و اين يکي چنان پراهميت بوده که از سال‌هاي دهه  1970 آن‌ها را به خود مشغول داشته است ـ عبارت از پيشگيري از تشکيل اتحاديه اروپا بوده است. در سال‌هاي دهه 1950 و 1960 ايالات متحده طرفدار تشکيل اتحاديه اروپا بود چرا که اين اتحاديه مي‌توانست وسيله‌اي براي جلب موافقت فرانسه براي مسلح کردن دوباره آلمان باشد. اما موقعي که تشکيل اتحاديه شکل جدي به خود گرفت هدفش ايجاد نوعي دولت اروپايي شده بود و ايالات متحده مسلما سخت مخالف چنين چيزي بود.

پس چه اتفاق افتاد؟ اول آن که اتحاد شوروي از هم فرو پاشيد. اين يک فاجعه براي ايالات متحده بود چرا که بزرگترين سلاح ممکن در رابطه با اروپاي غربي و آسياي شرقي را از دست اين کشور مي‌گرفت.

دوم مسئله صدام حسين بود. صدام حسين جنگ اول خليج را عمدا آغاز کرد تا ايالات متحده را به چالش گيرد. اگر اتحاد جماهير شوروي هنوز يک قدرت نظامي فعال بود، او نمي‌توانست اين کار را بکند. شوروي او را از دست زدن به اين کار باز مي‌داشت، چرا که چنين کاري از لحاظ قرار و مدارهاي يالتا خيلي خطرناک بود. صدام حسين توانست ايالات متحده را به چالش گيرد. به اين معنا که در پايان جنگ اول خليج آنچه عراق از دست داد چيزهايي بود که قبلا به دست آورده بود. بدين ترتيب اين مسئله از ديد ايالات متحده به مدت 10 سال به صورت استخوان لاي زخم مانده بود چرا که جنگ اول با پيروزي کامل آمريکا تمام نشده بود.

سوم اين که در سال‌هاي دهه‌ي 1990 آشکارا شاهد نوعي جهش از نظر انباشت پول در اقتصاد آمريکا بوديم. اين اتفاق شامل حال اقتصاد بقيه جهان نشد و در خود آمريکا نيز اکنون فروکش کرده است. در عوض اکنون شاهد تضعيف قدرت دالر هستيم و دالر اهرمي تعيين‌کننده براي حفظ قدرت آمريکاست و اين دالر بوده است که آمريکا را قادر ساخته چنين اقتصادي داشته باشد و سلطه‌ي خود بر بقيه جهان را ادامه دهد ـ و بالاخره اتفاق 11 سپتامبر که نشان داد ايالات متحده نيز ضربه پذير است.

در چنين اوضاع و احوالي است که بازها[دست راستي‌هاي افراطي جديد] وارد ميدان مي‌شوند. اينان خود را به مثابه ادامه‌دهندگان پيروزمند سرمايه‌داري آمريکا يا قدرت آمريکا و يا چيزي از اين قبيل تلقي نمي‌کنند، بلکه خود را به صورت گروهي سرخورده، نوميد و غيرخودي مي‌بينند که به مدت 50 سال ـ حتي در دوره ريگن، بوش اول، بوش دوم پيش از 11 سپتامبر ـ نتوانسته‌اند حرف‌شان را به کرسي نشانند. آنها هنوز خوف آن دارند که نکند جورج بوش دوم هم زه بزند و در پياده کردن نظرات‌شان جاي خالي کند.

اينان فکر مي‌کنند که سياست‌هاي اتخاذ شده از سوي دولت آمريکا از دوره نيکسون گرفته تا سال اول رياست جمهوري بوش دوم، يعني کوشش در برخورد به اوضاع جهان از طريق ديپلماتيک و چندجانبه ـ يا کاربرد دستکش مخملي ـ با شکست کامل روبه رو بوده است.

آنها بر اين تصورند که اين کار صرفا افول ايالات متحده را تسريع کرده است و اين سياست بايد با درگير شدن بي‌شرمانه، آشکار و امپرياليستي ـ جنگ به خاطر جنگ ـ از بنيان تغيير داده شود. دولت آمريکا به خاطر اين که صدام حسين يک ديکتاتور بود به جنگ عراق نرفت. حتي به خاطر نفت هم به جنگ عراق نرفت. در اينجا نمي‌خواهم وارد اين بحث شوم، اما به خاطر نفت احتياجي به جنگ نداشتند. در عوض نياز به اين جنگ داشتند تا نشان دهند که آمريکا ميتواند دست به چنين جنگي زند و نياز به اين جنگ داشتند تا دو بخش از مردم جهان را مرعوب خود کنند: هر آن کس در جهان سوم که فکر مي‌کند بايد در صدد داشتن نيروي اتمي باشد؛ و اروپا اين جنگ در واقع حمله‌اي عليه اروپا بود. عکس العمل اروپا به اين جنگ را در پرتو اين واقعيت مي‌توان فهميد. پس گرفتن قطعنامه آمريکا در شوراي امنيت در ماه مارچ را نبايد دست کم بگيريم.

اين نخستين بار در تاريخ سازمان ملل از ابتداي تاسيس آن بود که ايالات متحده در مورد مسئله اي که برايش اهميت داشت نتوانست رأي اکثريت اعضاي شوراي امنيت را به دست آورد. مسلم است که اعضاي شوراي امنيت در گذشته بسياري قطعنامه ها را مي‌بايست وتو مي‌کردند و کردند. اما هيچيک از آن موارد اهميت حياتي براي ايالات متحده نداشت. اما در ماه مارچ 2003 آمريکا ناچار قطعنامه خود را پس گرفت چرا که نتوانسته بود بيش از 4 رأي براي آن دست و پا کند. اين يک سرافکندگي سياسي بود و همه جهانيان نيز آن را چنين تلقي کردند. ايالات متحده مشروعيت خود را از دست داده است و به همين دليل ديگر نمي‌شود آن را يک نيروي هژمونيک(مسلط) دانست. اسم آن را هرچه مي‌خواهيد بگذاريد اما اين دولت ديگر مشروعيتي ندارد و اين مسئله اهميت حياتي دارد.

بنابراين در ده سال آينده منتظر چه رويدادهايي مي‌توان بود؟ نخستين مسئله اين است که اروپا چگونه خود را سازمان خواهد داد. گرچه اين مسئله بسيار دشوار خواهد بود اما اروپا خود را سازمان خواهد داد و يک ارتش به وجود خواهد آورد. ممکن است کل اروپا در اين سازمان شرکت نکند، اما کشورهاي اصلي در آن خواهند بود. ايالات متحده سخت نگران اين مسئله است و ارتش اروپا دير يا زود با ارتش روسيه پيوند داده خواهد شد. دوم، به آسياي شمال شرقي نظر افکنيم. پيش بيني اين مطلب قدري مشکل تر است اما فکر مي‌کنم چين با کره‌ي متحد و ژاپن، چه از نظر سياسي و چه اقتصادي آغاز به نزديک‌تر شدن به هم خواهند کرد. اين مسئله در حال حاضر آسان نخواهد بود. اتحاد مجدد دو کره مسئله بسيار دشواري خواهد بود. اتحاد مجدد کل چين نيز مسئله‌اي بسيار مشکل خواهد بود و همه اين کشورها دلائل زيادي براي نفرت از يک‌ديگر و تنش متقابل دارند که ريشه‌هاي عميق تاريخي دارد، اما فشاري که[از جانب آمريکا] روي آنها وجود دارد از اينها فراتر مي‌رود. با ديدي واقع‌بينانه، اين کشورها اگر بخواهند در آينده به عنوان کشورهايي مستقل به حيات خود ادامه دهند ناچارند در جهت اتحاد با هم حرکت کنند.

سوم اين که بايد به همايش اجتماعي جهانيWorld Social Forum توجه کنيم. مرکز جنب و جوش را بايد در آنجا ديد. اين همايش بزرگترين جنبش اجتماعي است که اکنون در سطح جهاني وجود دارد و تنها جنبشي است که شانس بازي کردن نقشي به راستي پر اهميت دارد. اين جنبش با سرعت شکوفا شده است، گرچه خروارها تضاد دروني دارد که نبايد دستکم گرفته شود و گرچه دوره‌هايي بس دشوار را پشت سر خواهد گشت و ممکن است حتي موفق هم نشود. ممکن است به عنوان جنبشي که خود از جنبش‌هاي متعددي تشکيل شده است، هيچ مرکز تشکيلاتي سلسله مراتبي ندارد و پذيراي انواع حرکت‌ها و جنبش‌ها در درون خود است، در عين حال که به حمايت از هدفي انساني برخاسته است، نتواند جان سالم به در برد. اين يک حرکت و يک امر ساده نيست. اما جايي است که بهترين اميدها به آن وابسته است.

 و بالاخره فکر مي‌کنم بايد به تضادهاي داخلي ميان سرمايه‌داران نظر افکنيم. تضاد بنياني سياسي سرمايه‌داري در سراسر تاريخش اين بوده است که همه سرمايه‌داران تا زماني که مبارزه طبقاتي در سطح جهاني وجود داشته باشد منافع سياسي مشترکي دارند. در عين حال همه سرمايه‌داران، رقيب ديگر سرمايه‌داران‌اند. اين تضاد بنياني نظام است و در آينده شکل انفجارآميزي به خود خواهد گرفت.

 


فکر نمي‌کنم اين واقعيت را بايد دستکم گرفت که لارنس ايگلبرگر، وزير خارجه بوش اول که هنوز از مشاوران نزديک پدر رئيس جمهور فعلي است در ماه آوريل امسال نوشت که اگر ايالات متحده امروز به سوريه حمله کند خود او(ايگل برگر) از استيضاح براي برکناري رئيس جمهوري پشتيباني خواهد کرد. بيان چنين چيزي از سوي فردي به اين اهميت چيز ساده اي نيست. به اين ترتيب پيغامي دارد فرستاده مي‌شود. و پيغام دهنده آن کيست؟ در درجه اول اين پيام از سوي جورج بوش اول مي آيد. اما علاوه بر آن، پيام، از سوي بخش پراهميتي از سرمايه هاي آمريکايي و سرمايه هاي جهاني مي آيد، همه آنها از عمليات بازهاي حاکم خوشحال نيستند. بازها(راست افراطي حاکم) اين بازي را هنوز نبرده اند.

اينان کنترول دستگاه دولتي آمريکا را کاملا به دست گرفته اند و 11 سپتامبر اين مسئله را ممکن ساخت. آنها مي‌دانند که يا حالا بايد کارشان را بکنند و يا هيچ‌وقت. و از اين رو به فشار خود ادامه خواهند داد چرا که اگر با فشار به جلو حرکت نکنند از پشت به زمين خواهند خورد. هيچ تضميني براي پيروزي هم ندارند و شماري از بزرگترين دشمنان آنها سرمايه‌داران ديگرند که خط مشي اينان در برابر اروپا و جاپان را دوست ندارند چرا که در اساس به وحدت سرمايه عقيده دارند و فکر نمي‌کنند که راه حل برخورد به اين مسائل خرد کردن همه مخالفان است. آنها ترجيح مي‌دهند ديگران را دعوت به همکاري کنند. اين بخش از نمايندگان سرمايه سخت بيمناک‌اند از اين که دولت فعلي مثل سامسون عمل مي‌کند که همه خانه را از هم فرو پاشيد.

دنيا وارد دوره سخت آشفته‌اي گرديده است. علت آشفتگي، بحران کل نظام سرمايه‌داري است که در اين جا راجع به آن صحبت نخواهم کرد. آنچه مي‌خواهم بگويم اين است که اين اوضاع آشفته جهاني 20 تا 30 سال ديگر ادامه خواهد يافت.  هيچکس کنترولي بر اين اوضاع ندارد ـ چه رسد به اين که دولت آمريکا بر آن کنترل داشته باشد. اين دولت در سرگرداني کوشش دارد همه جاي دنيا را کنترول کند در حالي که از انجام اين کار ناتوان خواهد بود. اين وضع نه خوب است نه بد. ما نه به اين راست افراطي حاکم بايد بيش از اندازه بها دهيم و نه به قدرتي که بر آن تکيه دارند.

حمله آمريکا به عراق شيرازه زندگى مدنى در عراق را از هم گسست. و سياه ترين و ارتجاعى ترين نيروهاى مذهبى و قومى را بجان مردم عراق انداخت. زندگى در عراق امروز زندگى در يک سياهچال اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى است. جامعه عراق محتاج آن است که مدنيت به آن بازگردانده شود، امنيت، معاش و آزادى پايه اى مردم تامين شود و حق مردم براى انتخاب آگاه و آزاد نظام آينده عراق تضمين گردد.

وضعيت موجود در عراق محصول عملکرد آمريکا، اسلام سياسى و ناسيونالسم کرد و عرب است.  تسلط نظامى عراق توسط آمريکا و اعمال تحقير و انقياد عمومى به مردم عراق، نابود کردن بخش اعظم زير ساخت اقتصادى چه در طول دوران محاصره اقتصادى و چه در حمله اخير آمريکا، لشکرکشي عراق را به يک پديده اجتماعى تبديل کرده است. بدون خاتمه مداخله نظامى عراق توسط آمريکا هيچ بهبود اساسى در وضعيت عراق ممکن نيست.  واقعيت اجتماعى و سياسى عراق به همراه ارعاب و سبعيت نظامى آمريکا، سياه ترين نيروهاى سياسى و اجتماعى را در عراق، و در کل منطقه، به حرکت در آورده است. حمله آمريکا  بهعراق بزرگترين منبع نيرو را براى اسلام سياسى در عراق و در منطقه فراهم آورده است. عراق به مکه اسلام سياسى تبديل شده. سياست غرب و بويژه آمريکا بيش از تبليغات هر آژيتاتور اسلامى براى اسلام سياسى نيرو جمع آورى کرد و کماکان اين کار را ميکند. بعلاوه دولت آمريکا براى کنترول عراق به يک مدل مذهبى – عشيره اى روى آورده است که به بيش از هميشه عراق را به يک کشور اسلام زده تبديل کرده است.

شايد اين گونه به نظر برسد که رژيم بوش از جنگ افغانستان و کمپاين ضد تروريستي منفعت برده باشد.

در کوتاه مدت، محبوبيت رژيم افزايش يافت؛ پايگاههاي نظامي آمريکا در سراسر جهان گسترش يافت؛ قوانين سرکوبگرانه‌ي بسياري به تصويب رسيد؛ تخصيص بودجههاي هنگفت نظامي تأمين گرديد و متحدين مجبور به فرمانبرداري از ايالات متحده شدند.  تعاريف نظامي از واقعيت به افزايش سرسامآور فروشهاي صنايع نظامي انجاميده است.  رژيم بوش با تحريف و وارونهسازيهاي حداکثر در ارتباط با تهديدهاي تروريستي، هم زمان با اعلان جنگ، يک سري از قوانين به اصطلاح ضد تروريستي را نيز توانسته است از تصويب بگذراند، که بخش بزرگي از حقوق دموکراتيک مصرّح در قانون اساسي را معلق ميسازد.  قوانين سرکوبگرانه از يک سو، و از سوي ديگر کوهي از تبليغات، به نوبه‌ي خود موجب زانو زدن بسياري از روشنفکران مترقي و افراد صاحب نام گرديده است، که در نهايت هجوم به افغانستان و روايت رسمي از ترور را پذيرفتند. تعريف نظامي سياست جهاني به تمامي نشستها و جلسات بينالمللي سرايت نموده و بر دستور کارشان سايه افکند؛ و به طور موقت تمامي مسائل اجتماعي-اقصادي و تنشهاي منطقهاي تحتالشعاع کمپين به اصطلاح ضد تروريستي قرار گرفت.  واشنگتن با تحميل چنين دستور کاري توانست توسعهطلبيهاي نظامي- سياسياش را به پيش برده و "متحديناش" را در اروپا و جهان سوم تحت انقياد پروژهاش براي استيلاي بر جهان درآورد.

اما، در ميان مدت، بسياري از اين به ظاهر مزايا، با تأثيرات نيرومند منفي، گريبانگير ميشوند.  براي نمونه، بودجه‌ي کل کشور به ميزان دويست ميليارد دلار دچار کسري شده است. 

به علاوه، تمامي بودجههاي جنگي و به اصطلاح ضد تروريستي نيز نتوانسته است به توان رقابتگري ايالات متحده در تجارت جهاني کمک کند، که به نوبه‌ي خود با کسر موازنه‌ي بازرگاني کمرشکن پانصد ميليارد دلاري روبرو است.  اين به اصطلاح تدابير هم چنين نتوانسته است که مانع سقوط ارزش دلار گشته و از کاسته شدن شديد سرمايهگذاريهاي خارجي جلوگيري نمايد.

درماندگي اقتصادي دولت بوش و عدم توانايياش در بهبود موقعيت رقابتگري صنايع داخلي در برابر رقباي خارجي، در عين حال موجب افزايش چشمگيري در اتخاذ معيارهاي حفاظتي و يارانه هاي کشاورزي گرديده است. اين مسئله باعث شده است تا رقباي کارآتر اروپايي و جهان سومي به موضعي خصمانه کشانده شده، و تعهد ايالات متحده به بازرگاني آزاد نيز مورد ترديد قرار گيرد؛ و بدين ترتيب، موقعيت آن بخشهايي از اقتصاد ايالات متحده که از توانايي رقابتگري بيشتري برخوردارند نيز تضعيف شده است. تلاشهاي بعدي کنگره در تحميل ماليات ميليارد دلاري بر سرمايههاي خارجي و استفاده از اين منبع درآمد به نفع شرکتهاي آمريکايي باعث خشم اتحاديه‌ي اروپا و تهديدش مبني بر توقف سرمايهگذاريهاي شرکتهاي چندمليتي اروپايي شد.  و سرانجام، کمپين تبليغاتي جنون آلود واشنگتن به احساس عدم امنيت سرمايهگذاري و فرار سرمايههاي خارجي به مناطق امنتر خارج از ايالات متحده منجر شد.  کمپين به اصطلاح ضد تروريسم، به همراه مقررات سختي که براي کنترل نقل و انتقال پول در نظر گرفته شده باعث کاهش چشمگير داد و ستدهاي مالي در آن سوي آب ها گشته و سيستم بانکي را تضعيف نموده است.

سلطه خواهان واروپا

 

هرج و مرج در عراق و افغانستان براي طرف داران بي قيد و شرط آمريکا وضعيت نا اميد کننده اي ايجاد کرده است. اما حالا که مصيبت نازل شده، قرار نيست جرج بوش به تنهايي عواقب آن را بر دوش بکشد. مدير مجله اکسپرس مي گويد: «هيچ کس نمي تواند در صداقت آمريکا ترديد کند: اين ابرقدرت براي گسترش آزادي و دموکراسي نيز پيکار مي کند ». از اين گزافه گويي که تاريخ دور و دراز مداخلات نيروي دريايي و سازمان سيا، در جهت سرکار آوردن يا پابرجا نگه داشتن رژيم هاي ديکتاتوري، به ويژه در آمريکا لاتين، را لاپوشاني مي کند، در مي گذريم و تنها، پيام نهفته در آن را به خاطر مي سپريم که:

 ما اروپايي ها و آمريکايي ها در يک کشتي سواريم، چون ارزش هاي بنيادين يکساني را که به نوعي به اصول فراگير غربي تعلق دارند به اشتراک گذاشته ايم . تجربه ي زيسته ي آنهايي که با وضعيت کشورهاي هر دو سوي اقيانوس اطلس به خوبي آشنا هستند، يا مطالعه ي ادبيات انبوهي که در باره ي اين موضوع اخيرا در اروپا و ايالات متحده به چاپ رسيده، هيچ کدام چنين برداشتي را تداعي نمي کند. حال، چه در مورد ايدئولوژي حقوق فردي در قياس با حقوق جمعي باشد، چه جايگاه مذهب، چه ادعاي ملي گرايانه، چه حس برتري نسبت به باقي جهان، چه بي اعتنايي نخبگان نسبت به نابرابري ها، چه حکم اعدام، چه احترام به قوانين بين المللي )پروتوکل کيوتو، دادگاه بين المللي)، و غيره...

اکثريت بزرگي از شهروندان آمريکا، و بدتر از آن حکومت فعلي، از اغلب کشورهاي قاره ي کهن بسيار عقب مانده تر هستند. اين ها فقط حاصل مشاهدات است . تنها کساني که بايد از اين موضوع نگران شوند، آنهايي هستند که نمي دانند (بسياري از دوستداران آمريکا در باره ي آن چه مي پرستند هيچ نمي دانند) يا با هواداري خوش خيالانه از آتلانتيسم، نمي خواهند به ايالات متحده به چشم يک کشور خارجي معمولي نگاه کنند.

با اين کشور، هم همگرايي منافع وجود دارد، هم واگرايي منافع، همان طور که با هندوستان، روسيه يا برزيل وجود دارد. در چنين شرايطي «از هم گريزي قاره ها»، «متارکه با اروپا»، «بن بست درون آتلانتيک» - اين عبارت هاي جديد و اندکي اغراق آميز- تنها بيانگر واقعيت هايي هستند که قبلا هم وجود داشته اند .يادآوري اين حقايق ابتدايي در فرداي شکست مضاعف نظامي و اخلاقي آمريکا در عراق، بيشتر مفهوم پيدا مي کند و تهديد استفاده از نيروي نظامي برضد دولت هاي ديگر، چه مسلمان و چه غير مسلمان، به امري عبث تبديل مي شود : به قول دو پژوهشگر بنياد Carnegie Endowment for International Peace  قدرتي که در عمل قابل استفاده نباشد، يک قدرت واقعي نيست. اين آموزه را دو کشور ديگر محور شر، کوريا ي شمالي و ايران، فرا گرفته اند و آنها (ديگر) خيال ندارند بلندپروازي هاي هسته اي شان را کنار بگذارند. اين موضوع از چشم همه ي اروپايي ها نيز پنهان نمانده است .تفسيرهاي بي شماري که در باره ي اختلاف ارزش ها ارائه شده، خود راهي است براي توجيه مقداري فاصله گيري ديپلماتيک. شاهد آن را در ٢٠ ژوييه گذشته ديديم، هنگامي که ٢٥ کشور اروپايي، به اتفاق، در مجمع عمومي سازمان ملل، عليه »ديوار ننگ» اسراييل موضع گرفتند، آن هم در شرايطي که واشنگتن همراه با اسراييل، پالاو، ميکرونزي و دو «دولت» ديگر، در همين قد و قواره، از موضع مقابل حمايت مي کردند .

حتا «رابطه ي ويژه» مشهور آمريکا- انگليس هم ما را به ريشخند وا مي دارد: فقط انگليسي ها، با خود فريبي، آن را باور کردند، در حالي که در واشنگتن- يعني در جايي که با نظريات ديگران هيچ کاري ندارند- اين رابطه، از روي مصلحت، وسيله اي شد براي «آلوده کردن» لندن در ابتکارات يک جانبه که به اقتضاي مصالح روز، اقداماتي «چند جانبه» معرفي مي شوند. مثلا، در ١٩٦٧، رئيس جمهور، ليندن جانسون، سعي کرد هارولد ويلسون، نخست وزير آن زمان انگليس از حزب کارگر، را متقاعد سازد که قوايي از ارتش انگليس، حتا شده در حد يک گردان، به ويتنام اعزام کند. اما در آن موقع، ويلسون حاضر نشد نقش «سگ مطيع» را که آنتوني بلر «اين نماينده ي جديد حزب کارگر» به اجراي آن در عراق رضايت داده، ايفا کند .مناقشات بازرگاني سال هاي اخير بين اتحاديه اروپا و ابالات متحده (گاوهاي هرمون دار، موز، ارگانيسم هاي دچار تغييرات ژنتيک، فولاد، تسهيلات کشاورزي، استفاده از بهشت هاي مالياتي توسط شرکت هاي چند مليتي آن سوي اقبانوس اطلس، و شايد هم به زودي و براي بار ديگر در هواپيمايي بين بوئينگ و ايرباس) چشم انداز رويارويي ظاهري ميان اين دو مجموعه را تکميل مي کنند.

در برابر اين انباشت تنش ها، برخي از مفسران انگلو-ساکسون در مورد ادامه معماري مالي، اقتصادي و بازرگاني جهاني، يا به عبارت ديگر، براي آينده ي جهاني شدن نوليبرالي يا گلوباليزاسيون، دچار نگراني شده اند. مگر تکيه گاه عمده گلوباليزاسيون ، در اين ربع قرن اخير، بر تحول از روي ميل و رضاي نخبگان رهبري کننده سرتاسر جهان، و در درجه اول رهبران اروپا، به الگويي ليبرال از ادغام اقتصادي بخش قابل جذب کره زمين نبود که در واشنگتن طراحي شده بود تا در درجه اول در خدمت منافع مالي و موسسات فرامليتي آمريکا قرار بگيرد؟ اين سيستم يک بازوي مسلح هم براي خود دارد، سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو). اين سازمان، در آغاز، براي سد راه اتحاد شوروي ايجاد شده بود و هدف اصلي اش تبديل واشنگتن به داور همه ي تصميم گيري ها در مجموع قاره کهن بود. ناتو، نه تنها پس از تجزيه ي شوروي منحل نشد، بلکه گسترش پيدا کرد و همه ي کشورهاي اقماري مسکو در اروپاي مرکزي و خاوري و نيز اسلوني و سه جمهوري بالتيک را در بر گرفت. اما اختلاف هاي دو قاره به آن هم رحم نکرد.

آخرين موردش، در ژوئن گذشته بود. در کنفرانس سران که در استانبول برگزار شد. دولت هاي آلمان و فرانسه مخالفت خود را با بر افراشتن پرچم ناتو در عراق به عنوان حفاظي براي تشکل هاي سربازان و پليس عراق اعلام کردند. واشنگتن، در اين سازمان، آن قدر به دستور دادن به «متحدان» ايستاده به حالت خبردار خود عادت کرده که هر اعتراضي، ابعاد يک بحران را به خود مي گيرد.

اگر فقط به اين عوامل توجه کنيم و به آنها جدا از فضاي عمومي ترشان بنگريم، شايد اين احساس به ما دست بدهد که توازي دو رکن بزرگ سياسي- نظامي جهاني سازي ليبرالي در حال از هم گسيختن است و تمام اين بنا را شکننده تر ساخته است. تصوري فريبنده، همانند تصور تهديد گلوباليزاسيون توسط هيستري امنيت جوي دولت بوش. يک بررسي اخيرا در فرانسه توسط بنياد روبر شومن Robert Schuman به چاپ رسيده که همه چيز را سر جاي خود قرار مي دهد و با تکيه بر اعداد و ارقام نشان مي دهد که ادغام اقتصادهاي آمريکاي شمالي (ايالات متحده و کانادا) و اروپا در حال افزابش است و پس از ١١ سپتامبر عمق بيشتري يافته است .همين جا لازم است بر اهميت مناقشات بازرگاني دو طرف ت

بر خلاف عقيده ي رايج، رويکرد سرمايه گذاران آمريکايي و اروپايي به سوي «بازارهاي نوظهور» در الويت قرار ندارد. مثلا سرمايه گذاري هاي آمريکا در هالند در سال ٢٠٠٠ دو برابر سرمايه گذاري هاي اش در مکزيک بود. در ٢٠٠٢، در همه اروپا، به مرز ٦٠% حجم سرمايه گذاري اش در سطح جهاني رسيد و در ٢٠٠٣ از اين مرز هم عبور کرد. فرانسه، به خاطر مخالفتش با جنگ عراق، هيچ آسيبي متحمل نشد و بر اساس بررسي ها، سرمايه گذاري هاي آمريکا در اين کشور در سال هاي ٢٠٠٢ تا ٢٠٠٣ ، يا درجا زدند يا ١٠% افزايش يافتند  . اما در جهت عکس، در سال ٢٠٠٣ وقفه اي جدي رخ داد : سرمايه گذاري هاي اروپايي در آمريکا، در مقايسه با سال ٢٠٠٢، از حدود ٨٥% کل مبلغ جهاني شان به حدود ٥٠% و از نظر حجم از ١٢٦ ميليارد دالر به ٣٧ ميليارد دالر کاهش يافتند. در ١٠ ماه نخست سال ٢٠٠٣، سرمايه گذاران حوزه ي يورو در بازار اوراق بهادار آمريکا (قرضه ملي، سهام و سفته)، با واگذاري ٥ ميليارد دالر دارايي، بيشتر فروشنده بودند، در حالي که در سال ٢٠٠١، با ٥٠ ميليارد دالر، مابه التفاوت خالص، خريدار به حساب مي آمدند . آيا اين تغيير گرايش مقطعي است يا ساختاري؟ که در اين صورت، اين نتيجه حاصل مي شود که صاحبان سرمايه در اروپا، به مديريت بوش بر کشورش کمتر اعتماد مي کنند (کسري بودجه و تجارتي ، ماجراجويي در خارج، اقدامات امنيتي و غيره..) تا سرمايه گذاران آمريکا نسبت به حکومت هاي «اروپاي کهنه ... لذا، ادغام فزاينده دو طرف با گونه اي توازن مجدد قوا بين آنها همراه مي شود. همان طور که ٣١ ژوييه، در ژنو، در جريان کنفرانس سازمان تجارت جهاني ديديم، اتحاديه ي اروپا و ايالات متحده، در نهايت، هميشه با هم به توافق و مصالحه مي رسند، از جمله بر سر مسايل کشاورزي، در برابر کشورهاي جنوب که در گروه ٢٠ G متشکل شده اند .

اما اين اقدامات، دست کم در کوتاه مدت، براي اين که کشورهاي مورد نظر قوانين شان را در مورد سرمايه گذاري هاي خارجي «ليبراليزه» تر کنند کافي نبود. در اينجا هم شاهد ظهور تعديل توازن ژئوپليتيک، اين بار بين شمال و جنوب، اما در چارچوب ادغامي فزاينده در بازار جهاني هستيم. در زمينه نظامي و علي رغم مشاجراتي چند بين فرانسه و آمريکا، وضع ناتو، اين جوشن جهاني شدن، چندان بد هم نيست. با فشارهاي واشنگتن، حوزه ي مداخلات ارضي اين سازمان ديگر حد و مرزي نمي شناسد. مگر در تابستان ٢٠٠٣ نبود که ناتو، در مقام فرماندهي نيروي بين المللي کمک به برقراري امنيت در افغانستان، جايگزين سازمان ملل شد؟ واقعبت امر اين است که آمريکا به طور کلي در مورد ناتو (و نيز همه ي نهادهاي چند طرفه) اصولي را به اجرا مي گذارد که در ٢ فوريه ٢٠٠٢ توسط وزير دفاع آمريکا، دانلد رامسفيلد، خطاب به دولت ها به صورت جداگانه ابراز شده است: «اين ماموريت است که ائتلاف را تعيين مي کند، نه برعکس». به عبارت ديگر، ناتو تنها در صورت نياز مورد استفاده قرار خواهد گرفت: امروز، براي مشارکت در بازسازي آن چه آمريکا در افغانستان تخريب کرده و شايد هم فردا در عراق .

براي برخي، در مورد تضاد ظاهري بين پيشبرد گلوباليزاسيون اقتصادي و مالي در سطح جهان که شرايط مطلوب آن وجود ثبات و آزادي مبادله در کليه ي زمينه ها است، و اقداماتي که حکومت آمريکا در جهت ايجاد محدوديت براي همين آزادي ها اتخاذ کرده (اعطاي ويزا، مبادله پرونده هاي مربوط به مسافران خطوط هوايي سراسر آمريکا، استقرار ماموران گمرکي آمريکايي در بنادر کشورهاي ديگر که کانتينرهايي به مقصد آمريکا بار مي زنند، کنترول هاي موشکافانه در مرزها) که در محل اجرا تنش هاي امنيتي در ميان جمعيت ايجاد مي کند، پرسش هايي مطرح مي شود. اثرات بر جاي مانده، چنان چه اثري باقي بماند (سقوط سرمايه گذاري هاي اروپايي در سال ٢٠٠٣ مي تواند نشانه اي از آن باشد)، همچنان محدود است. مثلا اين را به خوبي مي توان در خوش بيني اعلان شده ي دو «غول» هواپيمايي، بخشي که در برابر بحران هاي بين المللي فوق العاده حساس است، مشاهده کرد: بهره برداري از هواپيماي بسيار بزرگ باري A٣٨٠ ايرباس )با ٥٥٥ سيت ) در اوايل ٢٠٠٥ آغاز خواهد شد و شرکت سيتل هم برنامه ي بسيار گسترده ي جديدي را شروع کرده: بوئينگ  که قرار است در ٢٠٠٧ راه اندازي شود .دانيل هميلتون مقدمه نويس اثر پژوهشي بنياد روبر شومن که در بالا از آن ياد شد، با جسارت اعلام مي کند: ما به سرزميني جديدي رسيده ايم که در آن منافع اقتصادي و اجتماعي ويژه و بازيگران فرامليتي آن مرزهاي ملي را پشت سر مي گذارند و اشکال سنتي حاکميت در سرتاسر دنياي آتلانتيکي را در مي نوردند

اهداف چين براي افزايش بودجه نظامي

 

در دهمين كنگره ملي خلق چين در پكن برگزار شد ، لايحه دولت اين كشور براي افزايش بودجه نظامي چين مطرح شد كه براساس آن ، بودجه اردوي چين در سال ‪ ۲۰۰۷ميلادي بايك رشد ‪ ۱۷/۸درصدي به ‪ ۴۴ميليارد و ‪ ۹۴۰ميليون دالر افزايش يافت.  اين‌رقم افزايش درمقايسه با بودجه نظامي چين در سال گذشته ميلادي يك رشد شش ميليارد و ‪  ۸۰۰ميليون دالري را نشان مي‌دهد.  افزايش بودجه نظامي چين انتقادها و بازتاب گسترده‌اي درجامعه بين‌المللي داشته است.  با اين وصف مقام‌هاي چين اعتقاد دارند كه نسبت به اين افزايش نبايد سوء تفاهم شود زيرا چين همچنان در مسير توسعه صلح آميز حركت مي‌كند.

به‌گفته مقام‌هاي چين،تبليغات منفي عليه اين كشور به واسطه افزايش بودجه نظامي سازنده نيست زيرا كشورهاي بزرگ از جمله آمريكاوديگرقدرت‌هاي اروپايي و برخي كشورهاي آسيايي بودجه نظامي به مراتب بالاتري از چين‌ارايه كرده‌اند.  از ديدگاه رهبران چين ، انتقادهاي غربي‌ها خللي در عزم راسخ چين براي توسعه ومدرن‌سازي اردوي اين كشور ايجاد نخواهد كرد.  براساس استدلال مسوولان چين،يكي از علت‌هاي بالا بردن بودجه نظامي، افزايش دستمزدهاي نظاميان اين كشور و بهبود استانداردهاي زندگي و توسعه‌پوشش بيمه براي دو ميليون و ‪  ۳۰۰هزار نظامي اين كشور است.

بسياري ازافسران‌چين دستمزدهاي پاييني‌دريافت مي‌كنند واردو درصدد افزايش حقوق آنان است.  بر اين اساس گفته مي‌شود كه هشت ميليارد دالر از اين بودجه براي تامين هزينه‌هاي زندگي افسران و نظاميان اين كشور در نظر گرفته شده است.  مقامات چين معتقدند كه براي مدرن كردن اردو نياز به فعاليت‌هاي تحقيقاتي درباره جنگ افزارهاي جديد است و براي اين كار طبيعي است كه بودجه نيروهاي مسلح بايد افزايش يابد.  

دليل ديگر چين براي بالا بردن بودجه اردوي اين كشور ، حضور گسترده‌تر اين كشور در رزمايش‌هاي نظامي و بالا بردن توانايي‌هاي نظامي اردو است.

 به گفته مقام‌هاي اردوي چين، به رغم اين افزايش بودجه ، بودجه نظامي اين كشور هنوز به مراتب پايين تر از كشورهايي مانند انگليس وفرانسه‌است كه رقم بودجه سالانه نظامي آنها به ترتيب ‪ ۶۲و ‪  ۵۰ميليارد دالر است و براي آمريكا اين رقم به ‪ ۵۳۲ميليارد و ‪  ۸۰۰ميليون دالر مي‌رسد.

چين اعتقاد دارد كه‌هزينه نظامي اين كشور بسيار كمتراز بسياري قدرت‌هاي جهاني است و بالا بردن ميزان بودجه يك سير كاملا طبيعي دارد. با اين وصف اين اظهارات هنوز قدرت‌هاي غربي را قانع نكرده است و آنها معتقدند بودجه نظامي چين به مراتب بالاتر از آمارهاي اعلام شده است .

اين كشورها بخصوص آمريكا ، چين را به دليل توسعه نظامي موردانتقاد قرار داده‌اند و آن را تهديدي بالقوه معرفي كرده‌اند.  در همين حال " ون جيابائو " نخست وزير چين درباره افزايش حدود ‪ ۱۸درصدي بودجه نظامي اين كشور و اينكه گفته مي‌شود،چين خطر و تهديدي براي جهان است ، گفت :" چين يك ميليارد و ‪ ۳۰۰ميليون نفر جمعيت و مرزهاي زميني و دريايي طولاني دارد."  

وي گفت : باتوجه به اين عناصر هنوز هزينه و بودجه نظامي چين به مراتب كمتر از بودجه نظامي كشورهاي توسعه يافته و حتي كشورهاي درحال رشد است .

وي گفت : قدرت‌هاي بزرگ در طول تاريخ به چين حمله كرده‌اندوجرايم زيادي مرتكب شده‌اند و چين اين تاريخ را به ياد دارد و به همين علت به‌ مسير توسعه صلح‌آميز پايبند است واز استقلال،تماميت ارضي و حق حاكميت خود به شكل شفاف حفاظت مي‌كند.  به هر صورت چين از اين افزايش بودجه براي توسعه هوايي ، دريايي و نيروي پياده نظام بهره خواهد گرفت و به نظر مي‌رسد اين كشور درآينده به يكي از قدرت‌هاي نظامي در جهان تبديل خواهد شد كه توانايي ساخت بسياري از تجهيزات مدرن نظامي را دارد .

 چين تاكيد دارد كه به رغم اين تحولات به دنبال برتري طلبي‌نظامي در جهان نيست و هرگز اقدام به اجراي عمليات پيشدستانه عليه كشورهاي ديگر نخواهد كرد.

رسانه‌ي دولتي چين از گزارش پنتاگون درباره‌ي طرح‌هاي دفاعي پكن به عنوان اقدامي تحريف شده و توهين‌آميز انتقاد كرد و اعلام داشت: شكاف ميان قدرت نظامي كشورهاي ثروتمند و چين رو به رشد است نه در حال كاهش. در گزارش وزارت دفاع آمريكا آمده است: درحالي كه پكن تمركز سنتي‌اش را بر تايوان به عنوان يك نقطه‌ي انفجار بالقوه حفظ كرده به نظر مي‌رسد به دنبال پروژه‌هاي تقويت نظامي رو به رشدش نيز هست . اين گزارش هم‌چون گزارش‌هاي پيشين اظهارات تكان دهنده‌يي درباره‌ي استراتژي نظامي و امنيت چين و هم‌چنين توانمندي‌هاي نظامي‌اش ارايه مي‌كند. اين گزارش به طرزي تهاجمي درباره‌ي تهديد نظامي چين تحريف شده است و به واقع در اين رابطه مبالغه كرده است .

در گزارش سالانه‌ي پنتاگون به كنگره‌ي آمريكا درباره‌ي قدرت نظامي چين آمده است: پكن تمركز سنتي‌اش را برتنگه‌ي تايوان حفظ كرده است . اما اين گزارش تاكيد دارد كه چين با توليد و خريد سلاح‌ها و استراتژي زيركانه به فراي اين جزيره مي‌نگرد و تحليل‌ها درباره‌ي دستاوردهاي نظامي چين و تفكر استراتژيك اين كشور نشان مي‌دهد پكن درحال تقويت توانمندي‌هايش براي ديگر رخدادهاي منطقه‌يي، نظير مناقشات بر سر منابع يا اراضي است . در گزارش پنتاگون آورده شده جزوتامهاي جديد راکتي چين مي‌تواند براي حملاتي نهايي به غير از تايوان استفاده شود و پيشرفت در نيروي هوايي چين عمليات‌هاي هوايي اين كشور بر فراز درياي چين را افزايش مي‌دهد . چين ميگويد ‌اين گزارش به شيوه‌اي توهين‌آميزتر مي‌گويد: چين به دليل نيازهاي انرژي‌ روابطش را با كشورهايي كه ناقض حقوق بشر هستند و از تروريسم بين‌المللي حمايت مي‌كنند و در توليد سلاح‌هاي هسته‌يي مشاركت دارند، تقويت كرده است.

چين كشوري پهناور و پرجمعيت است كه از مدت‌ها پيش در هزينه‌هاي دفاعي‌اش مضايقه كرده است، بنابراين اين امر براي دولت طبيعي است كه به دنبال منابع بيشتري براي مدرنيزه كردن ارتشش باشد . توانمندي‌هاي كلي بازدارندگي و مبارزاتي ما در تامين نيازهاي ملي و پاسخگويي به تهديدهاي امنيتي سنتي و غير سنتي و چالش‌ها بسيار فاصله دارند. شكاف نظامي چين با كشورهاي توسعه يافته كاهش نيافته بلكه گسترش هم يافته است . چين در ماه مارچ اعلام كرد، هزينه‌هاي دفاعي‌اش را در سال ‌٢٠٠٧ ، ‌٨/٧ درصد و تا حدود ‌٤٥ ميليارد دالر افزايش مي‌دهد . اما پنتاگون اعلام ميگويد، آ‌ژانس اطلاعات دفاعي آمريكاتمام هزينه‌هاي واقعي مرتبط نظامي چين در سال ‌٢٠٠٧ را بين ‌٨٥ تا ‌١٢٥ ميليارد دالر عنوان مي‌كند . دولت بوش ‌١/٤٨٤ ميليارد دالر براي وزارت دفاع در سال مالي كه از اكتبر ‌٢٠٠٧ آغاز مي‌شود درخواست كرده بود. رقمي كه شامل عمليات‌هاي نظامي در عراق و افغانستان نمي‌شود.

 


روياروي چين وآمريکا

 

وزارت دفاع آمريكا در جديدترين گزارش سالانه خود درباره توان نظامي چين با تكرار هشدارهاي گذشته اعلام كرد .چين در صدد مدرنيزه كردن ارتش خود به گونه‌اي است كه به اين كشور توان انجام حملات غيرمنتظره با پتانسيل حملات بسيار دورتر از مرزهايش را مي‌دهد .وزارت دفاع آمريكا، پنتاگون، در گزارش سالانه خود به كنگره اعلام كرد، چين در حال به دست آوردن راکتها ، زيردريايي‌ها و هواپيماهاي بهتري است و بايد بطور كامل هدف خود از اين ارتقاي نظامي كه باعث شده برخي اين كشور را يك تهديد بدانند، تشريح كند.

اين گزارش با لحني سنجيده، نگاهي دقيق و جزء به جزء به نوسازي ارتش چين داشته و نقاط ابهام آميز در استراتژي چين از جمله سياست محال بودن شروع يك جنگ هسته‌اي از سوي پكن را ترسيم كرده است. پنتاگون در گزارش خود به اين نتيجه رسيده كه پكن احتمالا در حال دستيابي به گزينه‌هاي جديد از طريق مدرن سازي نيروي خود است .سفارت چين نسبت به گزارش پنتاگون واكنش  نشان نداده است. اين در حالي است كه چين قبلا بلافاصله و با عصبانيت نسبت به گزارش‌هاي پيشين پنتاگون واكنش نشان داده و تاكيد كرده بود كه ارتقاي نظامي چندين ميليارد دالري‌اش فقط جنبه‌ دفاعي دارد.

پنتاگون با بيان اينكه تمركز كوتاه مدت چين بر تايوان (جايي كه راکتهاي‌ بالستيك كوتاه برد خود را به سمت آن نشانه رفته) پابرجاست، افزود: به لحاظ گسترده‌تر ارتش‌ آزادي بخش خلق چين به دنبال استراتژي‌اي است كه به نظرمي‌رسد براي اين طراحي شده كه به اين كشور اين توان را بدهد كه در سواحل دور دست به جنگ بپردازد و مانع پيشروي آمريكا شود .وزارت دفاع آمريكا تاكيد كرده است، راکتهاي  هسته‌اي دور برد DF.31 كه از برد كافي براي رسيدن به خاك آلاسكا برخوردار بوده ولي راکتهاي  اصلي چين براي هدف قرار دادن آمريكا نيستند، احتمالا در آينده‌ نزديك بطور كامل عملياتي خواهند شد.

پنتاگون تاكيد كرد، توان نظامي در حال گسترش چين يك عامل اساسي در برهم زدن تعادل نظامي در شرق آسيا است. پنتاگون هم‌چنين رقم واقعي بودجه دفاعي چين را دو يا سه برابر آنچه كه علنا از سوي اين كشور اعلام مي‌شود، عنوان كرده است.

مايك مك‌كونل، مدير سازمان اطلاعات ملي آمريكا كه نوسازي ساختار اردوي چين را به منزله تلاش پكن براي دستيابي به موازنه نظامي با آمريكا و تهديدي بالقوه عليه واشنگتن توصيف كرده به عامل تنش‌زاي جديدي در روابط جمهوري خلق چين و ايالات متحده تبديل شده است .كوئل با حضور در كميته نيروهاي مسلح سنا تصريح كرد چين به دليل تقويت توان موشكي خود و حركت در راستاي نوسازي ساختار اردوي اين كشور تهديدي بالقوه عليه ايالات متحده است .آنچه مك كوئل گفت به نوعي به اظهارنظر اخير ديك چني، معاون رئيس‌جمهور ايالات متحده پيرامون افزايش توان نظامي چين و هزينه‌هاي نظامي اين كشور شباهت داشت.

چني به جاپان، استراليا و چند كشور خاورميانه سفر كرد در توقف سه روزه خود در استراليا از برنامه‌هاي نظامي چين انتقاد كرد و پيگيري طرح نوسازي ساختار  اردوي خلق چين را با سياست اعلام شده پكن كه تاكيد دارد مترصد تبديل شدن به قدرتي جهاني از طريق راهكارهاي صلح‌آميز است در تناقض توصيف كرد.

آنچه چني را به چنين موضع‌گيري‌اي واداشت آزمايش اولين راکت ضدماهواره چين بود.

اردوي چين با اين آزمايش موفقيت‌آميز كه در آن يكي از ماهواره‌هاي قديمي و از رده خارج شده اين كشور  در مدار زمين هدف قرار گرفت به   باشگاه كشورهاي برخوردار از توان تهاجمي عليه ماهواره‌هاي در حال گردش در مدار زمين متشكل از ايالات متحده و روسيه پيوست .

ون جيابائو، نخست‌وزير چين نخستين مقام اين كشور بود كه به ادعاهاي چني در مورد گسترش توان نظامي چين پاسخ داد. او با تاكيد بر اين كه كشورش براي هيچ كشور ديگري تهديد محسوب نمي‌شود، خاطرنشان كرد روند نوسازي اردوي اين كشور به شكل صلح‌آميز پيگيري مي‌شود .سازمان اطلاعات دفاعي آمريكا بودجه نظامي سالانه چين را بين 80 تا 115 ميليارد دالر برآورد مي‌كند كه حتي با بودجه نظامي جاپان  كه جمعيت و وسعتي كمتر از چين دارد نيز قابل قياس نيست .به اعتقاد كارشناسان نظامي ايالات‌متحده هدف چين از تقويت توان نظامي اين كشور كسب آمادگي لازم براي رويارويي با بحران‌هاي احتمالي در تنگه تايوان در صورت اعلام استقلال اين جزيره است كه پكن آن را بخشي لاينفك از قلمرو خود تلقي مي‌كند.

وزير امور خارجه چين سياست آمريكا در برابر تايوان را نكوهش كرد و از آمريكا خواست از برقراري ارتباط با گروههايي كه به جدايي اين جزيره از چين مي‌انديشند خودداري كند .وزير امور خارجه چين در ديدار جان نگروپونته از چين، همچنين گفت كه جدايي طلبان تايواني تهديدي براي صلح و امنيت در منطقه به شمار مي‌روند و آمريكا بايد راهكاري براي برخورد با آنان پيدا كند .آمريكا اعلام كرده بود كه در نظر دارد 450 راکت هوايي و زميني به تايوان بفروشد كه اين موضوع خشم مقامهاي چيني را در پي داشت.

اين موضوع در ديدار نگرو پونته با مقامهاي چيني نيز يكي از محورهاي اصلي گفتگوها بود . ديدار جان نگروپونته در حالي از چين انجام مي‌شود كه كنگره ملي خلق چين بودجه نظامي اين كشور را افزايش داده است .سخنگوي كنگره ملي خلق چين اعلام كرد كه بودجه نظامي چين يكي از دلايل اختلاف پكن با واشنگتن است . جيانگ انژو سخنگوي كنگره خلق چين در آستانه نشست سالانه مجمع عمومي حزب كمونيست چين در يك كنفرانس خبري گفت كه بودجه نظامي كشورش در سال 2007 به حدود نود و پنج ميليارد دالر مي‌رسد كه اين رقم نسبت به سال گذشته بيش از هفده در صد افزايش نشان مي‌دهد .گفته مي‌شود كه رقم اصلي بودجه نظامي چين ولي از اين رقم نيز افزونتر است . به گفته سخنگوي كنگره ملي خلق چين بيشتر اين بودجه براي بالا بردن دستمزد و سطح زندگي بيش از پنج ميليون پرسنل ارتش چين به مصرف مي‌رسد و در كنار آن تسليحات نظامي نيز به روز خواهد شد.

روسيه ،چين وايران

 

در طول يك دهه گذشته، تلاش‌هاي مستمر كشورهاي روسيه و چين به عنوان ابرقدرت اقتصادي و نظامي در اروپاي شرقي و شرق آسيا جهت چند قطبي‌سازي، اين نظريه در افكار عمومي جهان شكل يافته است كه اين دو كشور به دنبال تشكيل قطبي واحد جهت رويارويي با برنامه اصلاحاتي دموكراتيك ايالات متحده بوده و درصدد ايجاد جبهه‌اي واحد جهت كاستن از قدرت و تحليل بازوي نظامي اروپا و آمريكا تحت عنوان پيمان آتلانتيك شمالي (NATO) مي‌باشند. يكه‌تازي‌ها و خود محوري دولت ايالات متحده آمريكا در مواجهه با رخدادها، معضلات و ناهنجاريهاي جهاني همچون مساله افغانستان و عراق بدون توجه به افكار عمومي جهانيان و نقش سازمانهاي بين‌المللي، جرياني است كه با پايان جنگ سرد و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در سال 1991 تشديد يافت و آمريكا به عنوان قدرت مسلط اقتصادي و نظامي جهان كه به تنهايي يك چهارم اقتصاد جهان را در حيطه خود داشت توانست خود را به عنوان تنها ابرقدرت جهان معرفي نمايد.

جرياني كه سردمداران كاخ سفيد با حذف ابرقدرت شرق، همواره با هدف تك‌ قطبي‌سازي جهان سعي در تحميل شرايطي بر جهان تحت عنوان نظم نوين جهاني داشته و پيدايش و قدرت گرفتن اتحاديه اروپايي به عنوان قدرتي ثاني جهت حفظ توازن سياسي و اقتصادي و دوقطبي‌سازي، نه تنها از التهاب آن نكاسته بلكه به دلايل گوناگون همچون ضعف و انفعال و قرار گرفتن انگلستان در اين اتحاديه بعنوان شريك ديرينه آمريكا كه پيوند‌هاي نژادي، سرزميني، نظامي و تجاري نزديكي دارند اين اتحاديه در قالب و نقش پادويي بيش براي آمريكا نبوده و به عنوان تسهيل كننده سياست‌هاي كاخ سفيد عمل نموده است.

در طول يك دهه گذشته، تلاش‌هاي مستمر كشورهاي روسيه و چين بعنوان ابرقدرت اقتصادي و نظامي در اروپاي شرقي و شرق آسيا جهت چند قطبي‌سازي، اين نظريه در افكار عمومي جهان شكل يافته است كه اين دو كشور به دنبال تشكيل قطبي واحد جهت رويارويي با برنامه اصلاحاتي دموكراتيك ايالات متحده بوده و درصدد ايجاد جبهه‌اي واحد جهت كاستن از قدرت و تحليل بازوي نظامي اروپا و آمريكا تحت عنوان پيمان آتلانتيك شمالي (NATO) مي‌باشند. به عقيده صاحبنظران، اين دو كشور در اين عرصه توفيقي نخواهد يافت جز اينكه متحدان قدرتمند ديگري از جنس مخالفين آمريكا همچون ايران در اين جبهه جاي‌دهند، كشوري كه سياست‌هاي همسويي با دو كشور روسيه و چين در قبال مسايل مختلف همچون برنامه صلح خاورميانه، اصلاحات و دموكراسي آمريكايي، نظم نوين جهاني، مسايل حقوق بشر، سياست يك چين واحد، مبارزه با تروريسم، برنامه هسته‌اي ايران و كورياي شمالي، جدايي‌طلبان چچن و تايوان، گسترش ناتو و قدرت‌طلبي آمريكا در خاورميانه، جنوب شرق ‌آسيا و آسياي ميانه دارد. ايران، اشتراكات فراواني با دو كشور روسيه و چين دارد و سه كشور هر كدام به انحاء مختلف با آمريكا دشمني و درگيري استراتژيكي فراواني دارند و در وراي اين نقاط مشترك، هر كدام داراي فاكتورهاي منحصربفردي هستند كه مي‌تواند با به هم پيوستن آنها در يك جبهه به يك قطب و قدرت بي‌بديل تبديل گردند كه در ادامه به سرفصل برخي از اين فاكتورها اشاره مي‌گردد:
فدراسيون روسيه وسيع‌ترين كشور جهان است چنانچه دو برابر ايالات متحده و چهار برابر اتحاديه اروپايي وسعت دارد و صاحب اولين و بزرگترين ذخاير گاز طبيعي جهان در حدود 33 درصد
مي‌باشد و بعد از كشورهاي عربستان و ناروي به عنوان سومين دارنده و توليد كننده نفت خام جهان محسوب گشته و داراي دومين تكنولوژي نظامي و تسليحاتي مجهز پس از ايالات متحده بوده و با ذخاير عظيم اورانيوم جزو ده كشور صاحب تكنولوژي و فناوري هسته‌اي مي‌باشد و با فروش ساليانه 17 درصد سلاح جهان، متاسفانه توليد ناخالص ملي آن در حد و اندازه‌ها و شان چنين كشور بزرگي نبوده و با سياست‌هاي اصلاحاتي و فزون‌طلبانه آمريكا هر روز بيش از پيش در تنگنا قرار گرفته و از نفوذ سياسي‌اش در خاورميانه، آسياي ميانه و كشورهاي اتحاد جماهير شوروي سابق كاسته مي‌شود و برغم داشتن حق وتو در شوراي امنيت سازمان ملل متحد در تصميم‌گيريهاي بزرگ جهاني ناديده گرفته مي شود لذا از برآيند مطالب چنين بر مي‌آيد كه اين كشور نيازمند هم پيمانان جديد و قوي همچون چين مي‌باشد.

جمهوري خلق چين از نظر وسعت سومين و اولين كشور پرجمعيت جهان بوده و به همراه هانگ‌كانگ با اقتصاد رو به رشد خوبي، عنوان دومين قدرت اقتصادي آسيا را بعد از جاپان به يدك مي‌كشد ولي متاسفانه برغم دارا بودن اردوي چشمگير، از داشتن تكنولوژي نظامي و تسليحاتي بي‌بهره بوده و به عنوان سومين مصرف‌كننده بزرگ نفت جهان همواره در برابر چالش‌هاي نفتي دست به گريبان مي‌باشد و مي‌تواند بوسيله همگرايي با دو كشور روسيه و ايران بر اين مشكلات فايق آيد. ايران، از نظر وسعت و جمعيت شانزدهمين كشور جهان بوده و با 28 تريليون متر مكعب گاز طبيعي، 18 درصد ذخاير گاز طبيعي جهان و140 ميليارد بشكه نفت خام، 13 درصد ذخاير نفت خام جهان را دارا بوده و به عنوان دومين توليد كننده نفت اپك (OPEC) پس از روسيه دومين ذخاير گاز جهان را دارا است و همچون آمريكا و روسيه با ذخاير عظيم اورانيوم توانسته‌ است خود را در جمع 10 كشور صاحب فناوري هسته‌اي جاي دهد.

ايران با 37 ميليارد دالر، بيست و چهارمين ذخاير ارز و طلاي جهان و عنوان هجدهمين قدرت اقتصادي جهان را به همراه داشته و در راس سازمان همكاري اقتصادي اكو و از مؤثرترين اعضاي جنبش عدم تعهد (NAM) و سازمان كنفرانس اسلامي محسوب مي‌گردد و سه كشور روسيه، ايران و چين در صورت همگرايي و تشكيل مثلثي در قلب آسيا با عنوان اتحاد RICH با هدف اتخاذ سياست‌هاي مشترك در امور خارجي و دفاعي، گسترش هر چه بيشتر همكاريهاي علمي ، اطلاعاتي، اقتصادي و مالي و اتخاذ برنامه‌هاي هماهنگ و مشترك در زمينه مبارزه با مواد مخدر مي تواند به مقاصد خويش جهت چندقطبي‌سازي جهان، مقابله با يك جانبه‌گرايي و مقاصد هژمونيك جهاني آمريكا، رقابت با اتحاديه اروپايي و جلوگيري از گسترش ناتو دست يابد و در فاز دوم اين پيمان، پيوستن كشورهايي همچون هند، اندونزيا، مالزيا، تايلند، عربستان سعودي و كوريا از آسيا و كشورهاي آفريقاي جنوبي، الجزاير و مصر از آفريقا و كشورهاي کيوبا، برزيل و ونزوئلا از آمريكاي جنوبي قابل پيش‌بيني مي‌باشد كه مي‌تواند در بالا بردن قدرت چانه‌زني اقتصادي و نظامي اين مثلث در رويارويي با دو قطب ديگر موثر افتاده و از اين طريق بتواند با مديريت صحيح بر آسيا، گامي به سوي جهان چندقطبي بردارد.

تهيه اعدادو ارقام ازمنابع خبري.

 

 

 

 


September 23rd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی